داستان 24 :: گوش به دعاى مادر
در آن شب همه اش به کلمات مادرش که در گوشه اى از اطاق رو به طرف قبله کرده بود گوش مى داد. رکوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب که شب جمعه بود، تحت نظر داشت . با اینکه هنوز کودک بود، مراقب بود ببیند مادرش که این همه در باره مردان و زنان مسلمان دعاى خیر مى کند و یک یک را نام مى برد و از خداى بزرگ براى هر یک از آنها سعادت و رحمت و خیر و برکت مى خواهد، براى شخص خود از خداوند چه چیزى مساءلت مى کند؟
امام حسن آن شب را تا صبح نخوابید و مراقب کار مادرش ، صدیقه مرضیه علیهالسلام بود. و همه اش منتظر بود که ببیند مادرش در باره خود چگونه دعا مى کند و از خداوند براى خود چه خیر و سعادتى مى خواهد؟
شب صبح شد و به عبادت و دعا در باره دیگران گذشت . و امام حسن ، حتى یک کلمه نشنید که مادرش براى خود دعا کند. صبح به مادر گفت :((مادر جان ! چرا من هرچه گوش کردم ، تو در باره دیگران دعاى خیر کردى و در باره خودت یک کلمه دعا نکردى ؟)).
مادر مهربان جواب داد:((پسرک عزیزم ! اول همسایه ، بعد خانه خود))