بهار

وبلاگ شخصی سحر اکبری

بهار

وبلاگ شخصی سحر اکبری

۲۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۱

داستان 24 :: گوش به دعاى مادر

در آن شب همه اش به کلمات مادرش که در گوشه اى از اطاق رو به طرف قبله کرده بود گوش مى داد. رکوع و سجود و قیام و قعود مادر را در آن شب که شب جمعه بود، تحت نظر داشت . با اینکه هنوز کودک بود، مراقب بود ببیند مادرش که این همه در باره مردان و زنان مسلمان دعاى خیر مى کند و یک یک را نام مى برد و از خداى بزرگ براى هر یک از آنها سعادت و رحمت و خیر و برکت مى خواهد، براى شخص خود از خداوند چه چیزى مساءلت مى کند؟
امام حسن آن شب را تا صبح نخوابید و مراقب کار مادرش ، صدیقه مرضیه علیهالسلام بود. و همه اش منتظر بود که ببیند مادرش در باره خود چگونه دعا مى کند و از خداوند براى خود چه خیر و سعادتى مى خواهد؟
شب صبح شد و به عبادت و دعا در باره دیگران گذشت . و امام حسن ، حتى یک کلمه نشنید که مادرش براى خود دعا کند. صبح به مادر گفت :((مادر جان ! چرا من هرچه گوش کردم ، تو در باره دیگران دعاى خیر کردى و در باره خودت یک کلمه دعا نکردى ؟)).
مادر مهربان جواب داد:((پسرک عزیزم ! اول همسایه ، بعد خانه خود))

۹۳/۰۲/۲۲

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی